به سراغ سهراب اگر
پشت هیچستان جایی ست.
پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی ست
که خبر می آرند
از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان ظریفی ست که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا در می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایه ی نارونی تا ابدیت جاری ست
...