باد
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

Wednesday, June 23, 2004
  به سراغ سهراب اگر

پشت هیچستان جایی ست.
پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی ست
که خبر می آرند
از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان ظریفی ست که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا در می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایه ی نارونی تا ابدیت جاری ست
... 
  ساعت نمی دانم چند شب باشد و من بیایم اینجا و اینطور خواب پریده و شاید با همان خوشی وقت نوشتن که بهم دست داده.
اصلا بگیر آمده باشم هوار بکشم...
می گویم دلیلش هنوز هنوز رها بودن و بی وزنی نیست. حتا امروز، با این همه وقت آزادِ نمی دانم از کجا آمده، با این همه دلنگ و دولونگ بی خیال ( پس کی شروع می شود؟) امروز هم با این همه "این همه" کلافه بودم. به فردا فکر می کردم.
راستی چرا فردا این قدر سخت است که همیشه باید اسمش را "فردا" گذاشت؟ چرا فردا زودتر نمی آید؟ چرا فردا همین فردا صبح نمی آید از خواب بیدارم کند؟ مگر چه قدر می شود خوابید؟ چه قدر می شود گیج خورد؟
 
Thursday, June 10, 2004
  می بینی کایف؟ بیست سال گذشته و هیچ وقت شاگرد خوبی نبوده ام. تمام این سالها را نشسته ام توی اتاق سفید و روپوش خاکستری ام افتاده همان جا. افتاده همان جایی که بودم و شاگرد خوبی نبودم. که نه توی مدرسه، نه توی خانه، نه ... نبوده ام دیگر. هر بار که درسی تمام شده من ایستاده ام فقط، که نگذشته باشم از روی این همه سوال بدون جواب. درسها مرا گذرانده اند و من نه. بدون بیست نه. من در همین اتاقی که با برگه های سفیدم خواهم ساخت منتظر شده ام. باز هم انداخته ام عقب. "منتظر" شاید، ولی "شده ام" را انداخته ام عقب
با این همه بعد از بیست سال
تو می دانی کایفان؟ می دانی بیست یعنی چقدر؟ 
Saturday, June 05, 2004
  It's earth, not heaven.You dont have to be prefect

GIA-1998 



Archives
04/01/2004 - 05/01/2004 / 05/01/2004 - 06/01/2004 / 06/01/2004 - 07/01/2004 / 07/01/2004 - 08/01/2004 / 04/01/2007 - 05/01/2007 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Posts [Atom]