باد
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

Thursday, July 22, 2004
 
 لورکا: جبریل قدیس (سویل)

۱
بچه‌ی زیبای جگنی نرم

فراخ شانه، باریک اندام،
رنگ و رویش از سیب ِ شبانه
درشت چشم و گس دهان
و اعصابش از نقره‌ی سوزان -
از خلوت ِ کوچه می‌گذرد.
کفش ِ سیاه ِ برقی‌اش
به آهنگ مضاعفی که
دردهای موجز ِ بهشتی را می‌سراید
کوکبی‌های یکدست را می‌شکند.
بر سرتاسر ِ دریا کناریکی نخل نیست که بدو ماند،
نه شهریاری بر اورنگ
نه ستاره ‌یی تابان در گذر.
چندان که سربر سینه‌ی یَشم ِ خویش فروافکند
شب به جست‌وجوی دشت‌ها برمی‌خیزد
تا در برابرش به زانو درآید.
تنها گیتارها به طنین درمی‌آینداز برای جبریل، ملک مقرب،
خصم سوگند خورده‌ی بیدبُنان و
رام کننده‌ی قُمریکان.
هان، جبریل قدیس!
کودک در بطن ِ مادر می‌گرید.
از یاد مبر که جامه‌ات راکولیان به تو بخشیده‌اند.
۲
سروش پادشاهان مجوس
ماه رخسار و مسکین جامه
بر ستاره ‌یی که از کوچه‌ی تنگ فرا می‌رسد
در فراز می‌کند.
جبریل قدیس، مَلِک مقرب،
که آمیزه‌ی لبخنده و سوسن است
به دیدارش می‌آید.
بر جلیقه‌ی گلبوته دوزی‌اش
زنجره‌های پنهان می‌تپند
و ستاره ‌گان شب
به خلخال‌ها مبدل می‌شوند.
ــ جبریل قدیس 
اینک، منم 
زنی به سه میخ شادی
مجروح! 
بر رخساره‌ی حیرت زده‌ام 
یاسمن‌ها را به تابش درمی‌آوری.
ــ خدایت نگهدارد ای سروش 
ای زاده‌ی اعجاز! 
تو را پسری خواهم داد 
از ترکه‌های نسیم زیباتر.
ــ جبریلک ِ عمرم، ای 
جبریل ِ نی‌نی ِ چشم‌های من! 
تا تو را بَرنشانم 
تختی از میخک‌های نو شکفته 
به خواب خواهم دید.
ــ خدایت نگه‌دارد ای سروش 
ای ماه رخساره و مسکین جامه! 
پسرت را خالی خواهد بود و 
سه زخم بر سینه.
ــ تو چه تابانی، جبریل! 
جبریلک ِ عمر من! 
در عمق پستان‌هایم 
شیر گرمی را که فواره می‌زند احساس می‌کنم.
ــ خدات نگهدارد ای سروش 
ای مادر ِ صد سلاله‌ی شاهی! 
در چشم‌های عقیم‌ات 
منظره‌ی سواری رنگ می‌گیرد.

بر سینه‌ی هاتف ِ حیرت‌زده
آواز می‌خواند کودک
و در صدای ظریف‌اش
سه مغز بادام سبز می‌لرزد.
جبریل قدّیس از نردبان
ی
بر آسمان بالا می‌رود
و ستاره ‌گان شب
به جاودانه ‌گان مبدل می‌شوند.
 
z



<< Home



Archives
04/01/2004 - 05/01/2004 / 05/01/2004 - 06/01/2004 / 06/01/2004 - 07/01/2004 / 07/01/2004 - 08/01/2004 / 04/01/2007 - 05/01/2007 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Posts [Atom]